ببخشید بیوگرافی نذاشتم وای بازم خوووب اینجا یکمی معرفی میکنم
از زبان مرینت
شب شده ولی من همچنان درحالی فکر کردن به حقیقت هستم سرنوشت چیست آینده ای وجود دارد؟ هر لحظه احساس ترسم بیشتر میشه عجیبه نگران آینده ام نگران چیزی که حتی ازش خبر ندارم و نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته هنذفری در گوشم است در کوچه و خیابان های خلوت میدوم و از باران شب لذت میبرم زیباتر از این وجود دارد؟ برایم مهم نیست که مریض شوم و من فقط لذت خود را میبرم دو دستم را باز میکنم سرم بالا میکنم قطره های باران نوازش بار رو صورتم میبارند درسته برای اولین بار من احساس راحتی دارم بای